- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند کریم
رب خطاپـوش تویی عبد خطاکار، منم مستحـق عـفـو تویـی مستحـق نـار، منم لطف و کرم بین که دمد بوی گل از پیرهنم گرچه تو خود باخبری خارتر از خار، منم گرچه سیه گشته رویم عفو تو داد آبرویم آنکه گناهش شده با عفو تو تکرار، منم آنکه مرا دستتهی دید و پذیرفت تویی آنکه ز لطف و کرمت آمده سرشار منم آنکه رها سازدم از دام خطا کیست؟ تویی آنکه به زنجیر خطا گشته گرفتار، منم آنکه کند جرم مرا از کرمش عفو، تویی آنکه فقط خوانده تو را داور غفار، منم گر به جحـیمم فکنی یا به بهـشتم بـبری بنـدۀ عشـق عـلی و عتـرت اطهـار منم میثمم و مهر علی حک شده بر لوح دلم خـاک، ولـی خاک در حیـدر کـرار منم
: امتیاز
|
مناجاتی با خداوند کریم
ماندم چه کنم پیش تو شرمنـدگیام را دادم به گـنـاهان، شـرف بنـدگـیام را برهم زده این نفـس همه زنـدگیام را نادیـده بـگـیـریـد سـرافـکـنـدگـیام را هرچـنـد بـدم پـیـش کـریـم آمـدهام من با دسـت گـرفـتـار درش را زدهام من جـای تـو شـدم بـنـدۀ دیـنـار ببـخـشـید دل دادهام عمریست به اغیار ببخشید کـارم شده معـصیت و انـکـار ببخشید هربار خـطا کـردم و هـربار ببخـشید این بار گنه از من و این مغفرت از تو در چنتۀ من نیست به جز معذرت از تو پُر حرف شـدم هر سخـنم گشت وبالم یک تکـه زبـان در دهـنم گـشت وبالم از غـیر غـمت سوخـتـنم گـشت وبـالم این مـیـل ریـا داشـتـنـم گـشـت وبـالـم هیچ ازتو خبر نیست به هر راز و نیازم پیـدا شده هـر گـمـشدهام وقـت نـمـازم با اینکه حـقـیـریم سـر خـوان حسیـنیم ما ریـزهخـور سـفـره احـسان حسینیم از مـهـد الی اللـحـد پـریشان حـسیـنیم عمری ست که سینه زن و گریان حسینیم کاش از جگرم سنگ عـقـیقی بتراشد تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
دردم گناه و بر لـبم افـغـان مرا ببخش با تـوبه آمـدم پـی درمـان مرا ببـخـش یـاقی نیام به حال غـریـبـان تـرحـمی باز آمـدم به حـال پـریشان مرا ببخـش یک عمر گفتهام که سریع الرضا تویی امشب به حق شاه خراسان مرا ببخش با این بلا که آمده مرگ است بیخ گوش کم گوش مـالیام بـده؛ الان مرا ببخش گریه برای کـشتۀ بیسر سلاح ماست محض همین نوای حسین جان مرا ببخش زینب به ناله گفت الا یا اخی الغـریب ای مانده زیر پای ستوران مرا ببخش بـا چـادرم نـشـد که تنت را کـفن کـنـم ای پاره پاره پیکر عـریان مرا ببخش
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
تو تَـرَحُّـم نکـنی پس که تَـرَحُّـم بکند تو تَـبَـسُّم نـکـنی پس که تَـبَـسُّم بکـند پشت هم جرم و خطاهای من بیسرو پا آتـش مـعـصـیـتم را پُـرِ هـیـزم بکـند همه جا بنـدۀ تو رفـته و ردش کردند عـاقـبـت آمـده تا بـا تو تـکـلـم بـکـند تو نگـاهـش نکـنی بار گـناهش او را آخـرْ انگـشتنـمای هـمه مـردم بکـند خواهش بندهات این است نخواهی محشر در شلـوغی پسر فاطـمه را گُـم بکند بـگـذاریـد که این بـنـده بـمـانـد تا که دوسه خط گریه برای شب سوم بکند یکنفر نیست که در هلهلۀ شام خراب سیـنهاش را سپـر صورت خانم بکند آنقدر مویِ سرش سوخت درآتش کَم شد چـادرِ سوخـتهاش تا به ابد پرچَـم شد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
عـذری نمانـده است برایم کمک کنید سرتا به پا گـناه و خـطایم کمک کنید بالـم شکـسـته آنـقـدر افـتـادهام به چاه اما هـنوز سـربـه هـوایم کـمک کـنید این نان شبهه خوردنم آخر چه ها نکرد! بـوی عـلی نداشت غـذایم کـمک کنید از بس تـمام عـمر صدایـش نکـردهام پیشش غریبه است صدایم کمک کنید ارزان فروختم دل خود را به دیگران از دست رفـته است بهایم کمک کنید هر قـدر در زدم بـرویم وا نـشد دری حالا که رانده از همه جایم کمک کنید این روزها نماز جـماعت که میروم یاد نـماز صحـن رضایم کـمک کـنید عمرم به سر رسید و نشد نوبت حرم در آرزوی کـربـبـلایـم کـمـک کـنـید فابک عـلی الحـسین شب جـمعه آمده پـائـین پـای شـاه گـدایم کـمـک کـنـید با گریه پا شد و به جوانان خیمه گفت پُر از عـلی شدست عـبایم کمک کنید تا خیمه چند مرتبه هی میخورم زمین از چند جا شکسته عصایم کمک کنید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
با نـفـس خود در آیـنـه تا روبـرو شدم دیـدم اسـیــر دسـت هـزار آرزو شـدم شیطان مرا همیشه به سمت گناه خواند از روی جهل راهی آن سمت و سو شدم پـرداخـتم به ظاهـر و از اصل غـافـلم مانند باغی از گـل بیرنگ و بو شدم ایکاش اشک بودم و جاری به گونهای حالا که مثل بغـض بدی در گـلو شدم حرص گناه شعـله کشیده است در دلم از این قـرار بـوده اگـر تـنـدخـو شـدم روراست با خـدای خـودم هم نبـودهام امروز اگر که شهره به نام »دورو« شدم دست مرا همیشه گرفـته ست رحمتش هر جا که تا کمر به گِل غم فـرو شدم »تا کی تو مغفرت کنی و من گنه کنم؟ در آتـشـم بـسـوز کـه بـیآبــرو شـدم« شـرمــنـدۀ امــام زمـانـم کـه بـا گـنــاه یـک عـمـر بـاعـث نـگــرانی او شـدم اما دلم خوش است که با این همه خطا امــیــدوار آیــۀ «لا تـقــنـطـوا» شـدم یا رب مرا ببخش به حق کسی که گفت: من بـاعـث بـریـدن دسـت عـمـو شـدم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را کشیدم در غل و زنجیر، نفس لا ابالی را خـداوندا به شوق بـارش باران الطـافت تحمل کردهام این سالهای خشکسالی را زمانه از تو دورم کرده وشیطان فراوان است نمیجویم تو را، گم کردهام سیر جلالی را چه شبهای درازی را که بییاد تو سر کردم ببخش این سرکشی این سرخوشی این بیخیالی را برای درد دل کردن در این دنـیای وا نفسا به غیر از تو ندیدم هر چه گشتم این حوالی را چهل سال است بیتابانه دنبال تو میگردم چگونه شرح باید داد این آشفته حالی را چنان در زرق و برق زندگی غرقم که در سجده نمیبینم به جز گلهای رنگارنگ قالی را مرا تنها دو رکعت عشق روزی کن که دلتنگم تداعی کن بـرایم باز گـلبانگی بلالی را رهیده تیر عمرم از کمان و راهی گورم نیاوردم به دست ارزان من این قد هلالی را خدایا سال وفال وحال ومالم با تو خوش یُمن است نگیر از سرنوشتم بخت رام وبخت عالی را به سمتت آمدم با کوله باری از نبودنها فقط روی سیاه آوردم و دستان خالی را من از دیدار عزرائیل و از محشر نمیترسم که دارم بر سر خود سایۀ مولی الموالی را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
به روی دست آوردم دل غمپرور خود را صدف از سینهاش بیرون کشیده گوهر خود را دلم را ساده اندیشانه از پیکـر در آوردم چنان اندیشهای که اشعری انگشتر خود را من آن طفل پریشانم که در بازار تنهایی چنان سرگرم شد، گم کرده حتی مادر خود را و روز حشر، مانند مسلمانی که از غفلت به جمع انبـیاء نشـناخته پیغـمبر خود را منم آن واعظی که سالها با نان دین خوردم شبـیه مـوریـانه پـایههـای مـنـبر خود را جهان دار مکافات است، جو، گندم نمیگردد کلونی خستهام، هر بار میکوبم در خود را به جای نافله با شعرهایم توبه میخوانم به اشک خویش میشویم تمام دفتر خود را سرم بر شانۀ مُهر است، در آغوش سجاده و غسلِ اشکهایم میکنم پا تا سر خود را بر این سجـادۀ تبدار از شرم پشـیمانی میان سجده چون ققنوس سوزاندم پر خود را به این امید که جان میدهم در بین آغوشت کشاندم تا سحر این سجدههای آخر خود را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
جلوههایی ز وقار است تضّرع به خدا بهترین راهِ فـرار است تضّرع به خـدا هـدیه کـن نـامِ گـرامیِ خـدا را به دلت سببِ تاب و قرار است تضّرع به خدا به دلت راه نده ترس که در درد و مرض اوّلـین سـدِّ مـهـار است تضّرع به خدا قادرِ مطلق و غـفّار همین خالقِ ماست باعثِ رویشِ کار است تضّرع به خدا صاحب عصر و زمان میطلبد اهلِ بُکا آخرین حرفِ نگار است تضّرع به خدا سر به سجـده بگـذار و نَفـسی تازه نما این همان شیوۀ یار است تضّرع به خدا بـا حــقــارت بـه درِ خـانـۀ الـلّـه بــرو جلوههایی ز وقار است تضّرع به خدا
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
اگر به حـال دل خـسـتـهام تـوان ندهی اگر که اشک بصر را به من روان ندهی به روز حشر پریشان و زار و حیرانم اگر که صبح قیامت به من امان ندهی هزار توبه شکـسـتم ولی حواسم نیست برای تـوبـه تو شـاید دگر زمـان ندهی بـزن ولی جـلـوی چـشم بـنـدگـانت نـه مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی اگـرچه من بـدم اما؛ تو بهـتـرین باشی حـوالهام به سر کـوی این و آن ندهی! زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری اگـر دعـای مـرا ره به آسـمـان نـدهی همیـشه بنـد دلـم را گره زدم به حسین خـدا نکـرده دلـم را به دیگـران نـدهی من آخر از سر این ضطراب میمیرم اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی فـدای دست کـریـمت نـمیشد آقـا جان نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
ای که هستی از رگِ گردن به ما نزدیکتر بیتو باشـد بر دلـم دامِ خـطا نزدیکتر من کیام؟ یک بندهای که روسیاه و بیوفاست عبد تو با توست بر عهد و وفا نزدیکتر مهـربانی؛ مهـربانتر از تـمامِ کـائـنات مهـربانی کن دوباره بر گـدا نزدیکتر دورم از محراب و منبر،از دعا و از سحر کی رسد چشمانِ زارم بر بُکا نزدیکتر تو خدایی، خالـقی و قـادرِ مطلـق تویی بین سجده میشوم بر توبهها نزدیکتر زخم ها دارم مرا هم التـیـامی لطف کن چون که با اسمِ توهستم برشفا نزدیکتر گر که میخواهی ببّرم از گناه و معصیت بر تو هستم از سوی کـرببلا نزدیکتر
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
توشهای هرچند از جرم و گناه آوردهام بـاز بـر درگـاه عــفـو تـو پـنـاه آوردهام عمر من رفت و بهجز حسرت ندارم کولهبار دسـتخـالی آمـدم پـیـش تـو؛ آه آوردهام یوسف خود را نشد بیرون کشم از چاهنفس امشب اما خویش را تا پای چاه آوردهام عاقبت از چشم عاصی، قطرهاشکی هم چکید آخرش این چشمِ سرکش را به راه آوردهام تا تو پای نامۀ من مُهرِ "بخـشیدم" زنی مِـهـرِ شـاه بـیکـفـن را زادِ راه آوردهام ای خدای مهربان، جان حسین و خون او روسفـیدم کن که من روییسیاه آوردهام شرمسارم باز پای روضهخوانیِ حسین نـام زیـنـب را کـنــار قـتـلـگـاه آوردهام ای ملائک! باردیگر روی در هامون کنید عـمۀ سادات آمد، شمر را بیـرون کـنید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
هر بار دلـم خـسـته شد از بارِ گـناهی شرمنده و بیتـاب کـشـیدم دو سه آهی با اشک نشـسـتم دمِ «ألعـفـو» گـرفـتم در بــازدمـم دیـده نـشــد ذرّه گـنـاهـی یکبـار نـشـد راه بـبـنـدی و بـگـویـی برگرد برو! عاصی و گم کردۀ راهی بخشیدی و گفتم چه کنم؟! چارۀ من چیست؟! از نـور دلـم کـم شده و مانـده سـیـاهی این نفْس؛ مرا یکسره از راه به در کرد از راه به در کرده و انداخت به چاهی خوردم به درِ بـسـته! رسـیـدم به امـیدِ یک گوشۀ چشمی! نظری! نیم نگاهی از «أسئـلکَ» پُر شده این کاسۀ خالی دسـتـی برسـان! ای کرمت لایـتـنـاهی نزدیکتـری از رگِ گـردن به منِ بـد پس خوبترین، خوبترین پشت و پناهی ایـن سـلـسـلـۀ کـوهِ خـطـاهـای پـیـاپـی در سجده شد از لطفِ تو تبدیل به کاهی ابلـیس به عشق من و تو کرد حسادت میگفت هراسان؛ چه گدایی و چه شاهی از دور و برم دور شد آنگاه که گـفتم: یـا راحـم و یـا سـاتـر و یا ربِّ إلـهـی!
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
به تـوبـه میکـند این افـتخـار وا دارم گـنـاه کـارم و حُـبُّ الحـسـین را دارم مرا به حُرّ و زُهیر و بُریر حاجت نیست که اتـصال به گـل های مصطـفا دارم اگر به تـوشه، ثـوابِ عـمل ندارم من ولی بـه سـیـنـه تَـولّای مـرتـضا دارم اگـر دلـم، حَـرمُ الله است، یـعـنـی که میان سیـنه، ضریحی ز کـربـلا دارم دلم…دلم…دلم از قتلگاه کمتر نیست به یـا بُـنَـیَّ قـسـم، صـوت آشـنـا دارم ز نـالـۀ قَــتَــلـوکَ دلـم تـهـی نـشــود و ضَـجّـۀ ذَبَـحــوکَ مِـنَ الـقَـفـا، دارم مرا به صوتِ حزینِ سکینه بخـشیدند که از مـصـائـبِ او وامصیـبـتـا دارم به دستِ بـستۀ سجاد و آن دعـاهـایش به دستِ باز، به شرمندگی، دعا دارم من و سه سالۀ ارباب، قصهای داریم ز غُصهاش همۀ عمر روضهها دارم تو خالـقی که دلی قـیـمتی به من دادی من عاشقی که ز عشقت خدا خدا دارم گِلِ مرا مگر از تَلِّ زینـبـیه سِرشت؟ عزیز فاطـمه زینب، که این نوا دارم هـزار نـغـمـۀ اَلـغَـوث از لـبـم ریـزد دَمـی که ذکـرِ عـلـمـدارِ نـیـنــوا دارم میانِ تشنه لـبانِ حرم، قسم به عـطش چـقدر من به علیاصغـر اِشـتها دارم قـسـم بـنـام تو یا فـاطـمـه اَغـیـثـیـنـی کـه حـاجـتِ فـرجِ مـهـدیِ تو را دارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند رحمان
کوبـندۀ در کـیست گـنـهکـارتـر از من سربسته بگـو کیست گرفـتارتر از من با بـیم و امـیـد آمـدم امشب سر سـفـره با این که کسی نیست سبکبارتر ازمن الحـمد، که مهـمـان تـوأم مثل هـمـیشه انگـار کـسی نیـست بـهـادارتـر از من گفتم که مرا نزد خودت مشـتریام کن گفتی که تو را نیست خـریدارتر از من گفتم که مرا نیست خطا پوش تر از تو گفـتی به خطا کار که؟ ستّـارتر از من گـفتم که هـماره کـرمت کرده عـطـایم گفتی به کـرم کیست سزاوار تر از من گفتم که طمع کرده، به جود تو منم من گـفـتی که نـجـوئـیـد وفـا دارتر از من گـفـتـم کـه دلـم غـیـر تـو دلـدار نـدارد گفتی که تو دل باش، که دلدارتر از من؟ گـفـتم نکـنـد غـیـر تو از جـای بـلـنـدم گفتی به زمین خورده چه کس یارتر از من؟ گفـتم که منـم طالـب مـرضیّ رضایت گفتی که تَفَضّل که رضا دارتر از من گفـتم مـدد تـوست اگـر حـیـدریام من گفتی به مُحب نیست مدد کارتر از من گفـتم که لقای تو کجا؟ بیسر و پـا را! گـفـتی بنـما خواهـشِ بسـیـارتر از من گـفتم ز ازل چون تو گرفـتار حـسـیـنم گفتی به حسین نیست گرفتارتر از من
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند رحمان
با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است دیگر چه جای توبه و عرض ندامت است؟ یاران ز نـور وقت سحر فـیض میبـرند بیچاره من که سهم دلم سیر ظلمت است هـر دم، پـی گــنـاه بـه دامـی دگــر شـدم عمرم به سر رسید و دلم در اسارت است از ادعـا پُـرم، تهی از عـلـم و حـکـمـتـم تنها ثمر به خرمن عـمرم، جهـالت است از حرف حق گـریـزم و در بـنـد باطـلـم غرق تعـصبـم هـمه کـارم لجـاجت است کار دلم نـفـاق و دو رویی و کـیـنه است کار زبـان، تمـلّـق و عرض ارادت است روحی خسیس دارم و دستم گشاده نیست وقت نـیاز خـلـق، دلـم بیسـخـاوت است اشـک یـتـیـم، لــرزه نـیـنـداخـت بـر دلـم این بیتـفـاوتی همهاش از قـساوت است با این هـمـه بـدی اگـر اهـل سـحـر شـدم حیرت مکن که دلبر من با کرامت است شیطان! برو بسوز، که نقص از دلم برد یـار خـدایـیام که سـراپـا عـنـایـت اسـت یا رب! ز عـطـر سیب، معـطـر نـما مـرا ایـن بـوی آسـمـانـی اهـل شـهـادت اسـت عـطـر حـرم بـزن بـه دلـم، یـار را بگـو امشب تـمام نـیت من، یک زیـارت است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند رحمان
این من این کوه گنه این یم عفوی که تو داری وعده دادی که ببخشی به رویم هیچ نیاری قهر بود از من و صلح از تو بنازم کرمت را با وجودی که نیازی به چنین بنده نداری نه من آنم که به غیر از تو برم روی تضرّع نه تو آنی که مرا بیکس و تنها بگذاری با تـمـام بـدیام از کـرمت هـست امـیـدم که ببخـشی و مرا بـندۀ خوبت بـشـماری من که عبدم دل خود را به امید تو سپردم تو که معبود منی کی به جحیمم بسپاری گر چه غرق گنهم از تو عجب نیست خدایا که گـنـه پـاک کـنی و حـسـنـاتم بنگـاری نفس نگذاشت رفیق تو شوم وای به حالم تو مگر دست رفاقت ز کرم سوی من آری چیستم من که اجل جان مرا سخت بگیرد کیستم من که تو در خـانۀ قـبرم بفـشاری «میثم» رو سـیـه و دامـن آلـوده خـدا را ابر رحمت چه شود بر سر من هم تو بباری
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند رحمان
تویی که از ازل بر روزگار من نظر داری از احوال خرابم در نبود خود خبر داری نمیگـیـرنـد دسـتان مرا حـتـی بـرادرها اگر یک لحظه حتی از سر من دست برداری ازین دلبستگی ها حاصلم جز زخم چیزی نیست تو تنها مرهمی هستی که بر زخمم اثر داری تو گفتی میشوم صدها قدم عاشق ترت گر که، تو تنها یک قدم در راه من با عشق، برداری ولی گم کرده راهم، بی پناهم، روسیاهم من ببین حال فقیری را که امشب پشت در داری اگر غـرق گناهم باز دلگرمم به آغوشت که از خیل گناهم عفو و رحمت بیشتر داری دل تاریک و بیدرد مرا ای مهربان محبوب! خوشا گر با نگاه روشن مهرت به درد آری امیدم تا ابـد تـنهـا به اعجاز نگـاه توست تویی که از ازل بر روزگار من نظر داری
: امتیاز
|
غزل مناجات با خداوند رحمان
آمـدم دیــرآمـدم امـا به هـر حـال آمـدم دل شکسته دل پریش و بی پر و بال آمدم آمدم جـبـران کـنم اما نمیدانـم چـطور بس گـنهکارم خـدا آشـفـته احـوال آمدم دور از تو، من شکستم زیر بار معصیت من الف رفتم ز درگاهت ولی دال آمدم با گره بر زلف تو وا میشود این بخت من شب به شب در زلف تو دنبال اقبال آمدم فرصت گفتن ندادی زود بخـشیدی مرا هاج و واج از مهربانی ات خدا لال آمدم روزی اشک محرم فاطمیه دست توست یک شبِ دنبال کسب رزق یک سال آمدم دانه ای را دام کن تا که گرفتارش شوم در پی مهدی پی آن خط و آن خال آمدم قتلگاهم را خدا در روضه امشب جور کن که برای روضۀ شمشیر و گودال آمدم
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
بـار گـنـاه آوردهام، روی سـیـاه آوردهام ای تو پناه عـالـمین، بر تو پنـاه آوردهام بر درگهت ای مهربان، قلبی پر آه آوردهام جانی پشیمان از گناه، بر تو اله آوردهام اغـفرلنا یا ذالعـلی، یا جابـرالعـظم الکـسیر جان شهید بی کفن، دستان من را هم بگیر من دیده گریان آمدم، زار و پریشان آمدم زخمی ز تیر معصیت، افتان و خیزان آمدم آلــودهام آلــودهام، امـا پــشـیـمــان آمـدم تا کوله بارم پر شود، سوی کریمان آمدم یا ساتر و یا ذوالمنن یا غافر الذنب الکـثیر جان شهید بی کفن، دستان من را هم بگیر کردی عطا دیدی خطا، کردی وفا دیدی جفا تو غافری من مذنبم، تو ساتری من بیحیا ای تو به جان من طبیب، درد از من و از تو دوا یارب نگاهی کن که من، از بند تن گردم رها ای تو الـهالعـالـمین، ای مهـربـانم یا مجـیر جان شهـید بیکـفن دستان من را هم بگـیر بشکسته گر بال و پرم، عمری گدای این درم یا رب ز درگاهت مران، دل بیقرار حیدرم در ماه میهمانی تو، مست از شراب کوثرم دل بیقرار روضۀ، لب تشنه شاه بیسرم هستم چو مرغی در قفس، بر لطف تو یا رب اسیر جان شهید بیکـفن، دستان من را هم بگـیر ای جان جانانم حسین، ای روح و ریحانم حسین ای جان شیرین علی، ای بهتر از جانم حسین باب نجات عالمی، ای دین و ایمانم حسین بر این دل بیمار من، هم درد و درمانم حسین باشد همیشه هر زمان، ارباب ما نعم الامیر جان شهید بی کفن، دستان من را هم بگیر جسمش ته گودال رفت، با ضربهها از حال رفت در زیر سم مرکبان، زخمیترین پامال رفت آوای زهرا تا سما، از گوشۀ گودال رفت در آن هیاهو معجر و، انگشتر و خلخال رفت یا نور مطلق فیالظلم، یا رازق الطفل الصغیر جان شهید بی کفن، دستان من را هم بگیر
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی و روضه سیدالشهدا علیه السلام
از بس گـناه بر دل خود بار میکـنم خود را میان نـفـس گـرفـتار میکنم پلهای بازگشت خودم را شکـستهام دارم عـلیه خـویش فـقـط کار میکنم قلبی که جایگاه تو و اهل بیت توست در حیرتم چگونه لجن زار میکنم؟! تو عـاشـقانه حاجت من را نمیدهی من جاهلانه این همه اصرار میکنم من بندۀ توأم، چه کنم؟! دوست دارمت باشد بزن... دو مرتبه تکرار میکنم دنیا نشد ببـیـنـمش اما به روز حشر سُـجـده به پـای حـیـدر کـرار میکنم تشنه شدن بهـانۀ ذکـر مصیبت است یـاد حـسـین لحـظـۀ افـطـار میکـنـم یــاد مـدافـعــان حــرم آه مـیکــشــم گـریه به یـاد زینب و بـازار میکـنم اصلا کسی به عـمۀ ما ناسزا نگفت سیلی به او زدند؟! نه... انکار میکنم دست خودم که نیست، فقط داد میزنم وقـتی که یاد مجـلس اغـیـار میکـنم
: امتیاز
|